معنی ابریشم تاب در فرهنگ فارسی عمید

کسی که تارهای پیله را به هم می تابد و ابریشم درست می کند، ابریشم گر

معنی ابریشم تاب در لغت نامه دهخدا

آنکه تارهای پیله بهم کند و خیط و رشته سازد

آنکه تارهای پیله بهم کند و خیط و رشته سازد

فرهنگ فارسی عمید

لغت نامه دهخدا

فرهنگ لغت هوشیار

تار ساز، زه

(اَ شَ مِ طَ رَ)

زه. وتر. تار. تاره. از ذوات الاوتار و توسعاً هر ساز زه دار. هر ذات الاوتار:
قدح مگیر چو حافظ مگر بنالۀچنگ
که بسته اند بر ابریشم طرب دل شاد.
حافظ

(چَ خِ اَ شَ)

دستگاهی مخصوص تابیدن نخهای ابریشم که از چرخهای بزرگ و کوچک متعدد تشکیل یافته است. چرخی که بوسیلۀ آن ابریشم تابیده میشود. پروان

عمل ابریشم تاب، پیشه ابریشم تاب، دکان یا کارگاه ابریشم تاب

زه وتر تار تاره در سازهای زهی، (توسعا) هر ساز زه دار هر یک از ذوات الاوتار